تـــا به تـــا

تـــا به تـــا

حضرت سلیمان تختش بر باد بود؛ یعنی عالم بر باد است!

وقتی که می‌نویسی،
فکرکن به این‌که باید
از میان خواننده‌هات
یکی دو نفر کشته شوند...
نوشته‌ای که نتواند کسی را بکشد
به درد نمی‌خورد.
نوشته‌ای که تو را
توی تعلیق و غصه
از پا درنیاورد،
به درد
ویترین کتابخانه‌های ملی می‌خورد
و صورت روشنفکرهای مزخرف.
بخوان، غصه بخور.

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ اسفند ۹۷، ۰۳:۴۰ - سعید
    سلام

۲۳ مطلب با موضوع «خط خطی ها :: کلا نوشت ها» ثبت شده است

۰۴
دی
وقتی اولین عکسو دیدم،خندم گرفت.گفتم اینم مشکله آخه و مقایسه کردم مشکل اونو با مشکلات خودم. مشکل اون برای من چیزی نیست،اصلا مشکل نیست.

تو زندگی عادی هم همینطوره. یه پله برای منی که پاام سالمه اصلا مشکل نیست. ولی همین یه پله برای یکی که رو ویلچره یعنی یه مشکل، اگه تنها باشه و کسی هم نباشه تا کمکش کنه که کار سختتر میشه.

یکی از هم اتاقیام تو خوابگاه نابینا بود.یادمه یک روز برقها رفت و ما کلا موندیم تو تاریکی مطلقی که خوابگاه و محوطه رو احاطه کرده بود چکار کنیم.حتی نور موبایل هامون هم کافی نبود برای دیدن جلو پامون.دوست نابینامون شد چراغ ما و خیلی راحت مارو می برد به سمتی که باید می رفتیم.

تلاش حلزون برای رد شدن از این مانع واقعا ستودنی هست

و ما شاکر نیستیم


۲۶
آذر

از جمله کسانی هستم که اسمم واسه پیاده روی اربعین دراومد و نتونستم برم، چون پدرم نذاشت و استدلالش فقط همین بود که میری میمیری.

همین استدلال همین بهانه سالهاست که دل پدر رو نرم نمی کنه تا من ناکام از این دنیای لعنتی نرم. آخه شنیدم اونی که بمیره و کربلا نرفته باشه ناکام هست.

اولا برام فرقی نمی رفت کربلا، امام زاده بهلول، مشهد و هر زیارت گاهی، تا اینکه یهو یکی که میگفتن اسمش امام رضاست چنان محبتی انداخت تو این دل وامونده و این دل رو با عشق آشنا کرد و عشق شد امام رضا

معنی کربلارو نمی فهمیدم، هیئت که می رفتم میدیدم که خیلیا میگن کربلا کربلا، همین کلمه اونقدر تکرار شد که بالاخره این محبت و این نیاز درم ایجاد شد و الان سالهاست که در این حسرت بسر می برم.

وقتی که نیازمند عشق کعبه نبودم ناگاه خود را در مقابل کعبه یافتم و باورم نمی شد در آغوش که هستم، اصلا اینجا بودن یعنی چه، نمی فهمیدم.

الان سالهاست محتاج آغوش حرم شش گوشه شدم و این حسرت همچنان با من باقیست. 


گدا شدن به در خانه دوست قصد دیدن اوست
وگـرنه نان گــدایی که هـر گــــدا دارد ...


گاه از خواستن خسته میشم. حکمت این انتظار رو نمی تونم بفهمم

خوره ای رفته به جان من و هر دم گوید:

تو اگر پست نبودی حرمت می بردند


۰۷
مهر

روح من همچنان به این شهر تعلق ندارد. مثل آواره ای سرگردان هست تا به اصل برسد. دست و پای روح من را بسته اند