تـــا به تـــا

تـــا به تـــا

حضرت سلیمان تختش بر باد بود؛ یعنی عالم بر باد است!

وقتی که می‌نویسی،
فکرکن به این‌که باید
از میان خواننده‌هات
یکی دو نفر کشته شوند...
نوشته‌ای که نتواند کسی را بکشد
به درد نمی‌خورد.
نوشته‌ای که تو را
توی تعلیق و غصه
از پا درنیاورد،
به درد
ویترین کتابخانه‌های ملی می‌خورد
و صورت روشنفکرهای مزخرف.
بخوان، غصه بخور.

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ اسفند ۹۷، ۰۳:۴۰ - سعید
    سلام

۴۱ مطلب با موضوع «خط خطی ها» ثبت شده است

۱۶
شهریور


هوالحق

اخیرا یک مسیر سه ساعتی را با یک دختر بچه ی 13 ساله همسفر بودم. بچه ای که مثل همه ی بچه ها دوست داشت ادای بزرگترها را درآورد، منتها به روشی دیگر. به روشی غلط. شاید اولین بارم بود که با همچین موردی برخورد می کردم.
حس کنجکاوی باعث شد که حتما با او وارد مکالمه شوم.
اولین جمله: انگار شما هم مثل من تنها سفر می کنی؟ (با لبخند)
- بله، اولین بارم هست
+ می ترسی؟
- کمی
+ نترس، همیشه اولین ها سخت اند.
بعد گوشی اش را درآورد ، سامسونگ s3 ، و یک لحظه چشمم به صفحه ای که در آن بود افتاد، اینستاگرام. سوژه جالب تر شد. همین لحظه گوشی من زنگ خورد و مجبور به رو کردن تکنولوژی خود ( شبه 1100 ام) شدم. نگاهی به گوشی من انداخت و منم با خنده بهش گفتم:  گوشی خیلی خوبی هست، 7 روز یک بار نیاز به شارژ داره. 
- گوشی من باطریش هی باد می کنه، هی می کوبمش این ور اون ور تا بشکنه تا بابام برام یه گوشیه دیگه بخره ولی نمیشکنه. البته اولش خیلی خوب بودا ، منتها سالار(داداشم) خرابش کرد. آخه یه مدت دست اون بود.
+ ناقلا چشت چه مدلی رو گرفته ؟
- آی فون، آخه گوشیه قبلیم آی فون بود. داییم برا تولدم گرفته بود، سه روز نشده یکی نشست روش و شکست.
بچه ی صاف و صادقی بود. نیازی نبود زیاد ازش سوال پرسید . خودش همه چی را لو می داد. از لحاظ مالی فوق لعاده مرفه بودند. با برادرش لج و لجبازی می کرد. سالار 19 سالش بود و شرط ورودش به دانشگاه ماشین آزِرا بود.
مادر هستی سالن زیبایی داشت که در حال جابجایی مکان بود و برای اینکه هستی رو از سرش باز کنه اون رو تنهایی راهی خونه ی خواهرش (خاله هستی) کرده بود.
هستی می گفت: برادرم همش منو کنترل می کنه، دوستاشو! برام جاسوس می زاره. ( در واقع پسرهای همسن خودش رو!؟) هستی عکس دوستاشو بهم نشون داد. همه این عکسهارو تو اینستگرام هم گذاشته بود. دوستاش همسن و سال خودش نبودن و کم کمش از خودش 10 سال بزرگتر بودن. دخترهایی فوق العاده فشن و تیپ هستی در کنار اونها واقعا جالب بود. فشن تر از هر فشنی.
هستی قبل از حرکت برای خودش یک اسپری برای برنزه کردن خودش خریده بود و مدام اونو به دستش می زد تا دستاش برنزه بشن. ولی چون شمارش 3/5 بود رنگش کم رنگ بود و هستی می گفت دفعه ی بعد شماره 9 می گیرم، می خوام دستام مشکیه مشکی شه. 
می گفت: به سالار میگم برو برا خودت یه دوست دختر بگیر دست از سر من بردار. ماردم هم میگه سالار تو به هستی خیلی گیر میدی. بابام تا حالا که نبود، از این به بعد که میاد اون هم شروع می کنه به من گیر دادن( نفهمیدم باباش کجا بود).
از سفرهای خارج از کشورش می گفت و عکساشونو نشون میداد. یکی از سفرهاش به لندن بود که اون و برادرش تنهایی رفته بودن خونه دخترخاله مادرش. میگفت آریانا خیلی ساده می گشت ولی دوستاش خیلی خوش تیپ بودن. وقتی عکس آریانا و دوستاش رو نشون داد فهمیدم که دخترند. دوست آریانا خیلی اوپن و فشن بود. آریانا هم چندان ساده نبود ولی نسبت به دوستش بهتر بود.
از دوست پسر دوستش(سویل) گفت که یک هفته به عروسیش تصادف کرد و کشته شد و خبر کشته شدن پوریارو اون به سویل گفته بود. 
در همین حین به من تعارف آب کرد و من لیوان جیبی خودم رو درآوردم، یک لیوان صورتی بچگانه با یک عکس عروسکی، و با لبخند نشونش دادم و هستی گفت: آره منم وقتی بچه بودم از اینا داشتم :)
پرسیدم: خالت چندتا بچه داره؟
گفت: یه پسر 25 ساله
گفتم: عه پس با کی می خوای بازی کنی؟
گفت: من بازی نمی کنم. خالم اینا و رفقاش هر روز پارتی دارن خونه یکی و من هم با اونا میرم و خیلی خوش میگذره.
گفتم: شهرما مناظر طبیعی و بکر خیلی زیبایی داره. آدرس دادم و گفتم حتما برو. گفت معلومه طبیعت رو خیلی دوست داری. گفتم کلا از چیزهایی که انسان ها در ساختنش دخالت داشته باشن خوشم نمیاد. و بعد یک کوه رو نشونش دادم و گفتم دریا زمانی تا پشت این کوه بود ولی خشکیده. دریا هم برید. گفت وقتی شمال میریم ترجیح می دم هتل باشم تا ویلا. گفتم : ویلا که بهتره، دم ساحل هست و تو میتونی زود زود بری لب آب. گفت نه هتل امکاناتش بهتره، همه چیو آماده میارن، صبحانه ناهار شام....
+ خیلی تنبلی ها؟
- تابستون 2/5 4 از خواب بیدار میشم.
+ صبح ها هواش که عالیه
- بیدار بشم چیکار کنم.
با هستی خیلی زیاد صحبت کردیم.
در آخر گفت: خدا کنه بابابزرگم نفهمه اومدم اینجا. آخه تو خونشون هیچی نیست. قدیمیه. ماهواره هم ندارن. من حوصلم سر میره

پ.ن:
همیشه بچه ها دوست دارند زود بزرگ شوند. نمی دانم در بزرگ شدن چه می بینند که ماها نمی بینیم. گاهی دختر بچه ای را می بینم که چادر نماز مادرش را سر کرده با عروسکی در بغل که تلاش می کند همچون مادران او را بخواباند، به او غذا دهد، تمیزش کند. گاهی پسر بچه ای را می بینیم که کت و شلوار می پوشد، لقمه های بزرگ در دهانش می گذارد، پاهایش را روی پاهایش می اندازد و ....
این رفتارها برایمان عجیب نیستند. لازمه ی بزرگ شدنمان، مسئولیت پذیریمان و .... همین بازیها و همین کارها هستند. ولی امان از روزی که بزرگترها هم نفهمند زندگی یعنی چه ، که در این صورت الگوهای نامناسبی برای بچه هایشان خواهند بود، و چون خود زندگی ای پوچ و بی هدف داشته اند، بچه هایشان هم پوچ بزرگ خواهند شد.
آدمی که نفهمد معنای زندگی یعنی چه، برای چه به دنیا آمده، از کجا آمده و به کجا خواهد رفت، صد درصد هیچ هدفی برای زندگی اش نخواهد داشت و به جای اینکه از ابزارها برای رسیدن به هدف تلاش کند ، می شود بازیچه ی ابزارها.
دیدن هستی دردهایم را بیشتر کرد. دردی که این روزها با آن خیلی مواجه بودم. هستی هایی که روزبه روز بر تعدادشان افزوده می شوند. کوکانی که خیلی زود به بلوغ رسیده اند. شاید بعدا در موردشان نوشتم


۲۱
مرداد

حسن روحانی: عده ای شعار سیاسی می دهند اما بزدل سیاسی هستند/ هر وقت مذاکرات می شود، می گویند می لرزیم؛ به جهنم، بروید جای گرم که نلرزید/ در رأس وزارت خارجه کسانی هستند که جزو برترین دیپلمات های جهان است
در همایش سفرای ایران در خارج از کشور 20 مرداد 93

 

                     1- اگر محمود احمدی نژاد اینگونه سخن می گفت و با چنین ادبیاتی حرف می زد وجدانا چه می گفتند؟ لمپن؟ هتاک؟ غیرنقدپذیر؟ شأن رییس جمهور را رعایت نمی کند؟

منظور بنده دفاع از احمدی نژاد نیست چرا که او علیرغم نکات مثبتی که داشته اشتباهات و خطاهای مهمی را نیز انجام داده، ولی خوب است کمی انصاف داشت فقط کمی!


               2- اینگونه سخن گفتن در راستای حفظ وحدت و انسجام ملی است؟ بزرگوارانی که وحدت و ائتلاف ملی برای شان ناموسی است با این ادبیات و عصبانیت حرف زدن نفر دوم کشور را در این راستا تحلیل می کنند؟

 

              3- چرا جناب ظریف و دستگاه متبوعه اش که از برترین های جهان هستند، به سوالات و اشکالات مربوط به مذاکرات و توافقات پاسخ نمی دهند؟  جناب رئیس جمهور! بهتر نیست به جای عصبانیت و تازیدن به منتقدین در بستری مانند رسانه ملی گفتگویی منطقی و فنی در مورد مذاکرات و توافقات صورت گیرد و قضاوت را بگذاریم بر عهده مردم؟ بزدل سیاسی کسی است که حاضر نمی شود در یک برنامه زنده تلویزیونی مقابل افکار ملت به گفتگو در مورد عملکردش بنشیند


پ.ن:

1- ادب مرد به ز دولت اوست

2-درسته که به قول شما آدم ها رو نمی شه به زور به "بهشت" فرستاد ولی دولت اعتدال شما اونقدر توانمند هست که آدم ها رو به "جهنم" بفرسته.

۱۰
مرداد
هوالحق


بعد از تمام شدن وقت نهار، از جلوی تدارکاتِ سپاه شوش رد می شدم که دیدم مهندس «صدرالله فنی» بالای یکی ازکیسه‌ها ی کمک های مردمی که نان خشک محلی داخلش بود ایستاده و نان خشک می‌خورد. ظرف آبی هم کنار دستش بود که گاهی با آن لب تر می کرد. از دیدن این منظره منقلب شدم و رفتم خدمتشان و گفتم: برادر فنی! غذا که هست. اگه بگید، بچه ها میارن خدمتتون
جواب داد: ممنونم. خدا خیرت بده. شما دعا کن خدا بابت همین چار تیکه نون خشک از منبگذره، چون من کاری واسه اسلام انجام ندادم
شهید مهندس صدرالله فنی


۳۱
تیر

هوالحق

گاهی وقتا آدم میشنوه برای یه نفر یه اتفاقی افتاده که حتی تصورش برای خودمون وحشتناکه. 

شب قدر آخر به اتفاق دوستان تو مسجد منتظر شروع مراسم نشسته بودیم که یکی از رفقا با حالتی عجیب از برنامه ماه عسل آخری گفت و شروع کرد به تعریف ماجرای این قسمت:

زنی 8 شبانه روز در یک چاه 25 متری در کنار جنازه شوهرش. و مختصر توضیحاتی داد

کنجکاو شدم و بعد از مراسم فیلم همون قسمت رو دانلود کردم.

نمی تونم خودم رو تو اون شرایط تصور کنم، نمی خوام هیچ وقت تو همچون جایی گیر بیوفتم. نیمه های شب رفتم تو حیات و آسمون رو دید زدم و شروع کردم به ارتفاع گرفتن تا به 25 متر برسم. خیلی زیاد بود. یک ساختمون یک طبقه اطراف ما شاید 4 متر ارتفاع داشته باشه. با این حساب 25 متر میشه یه ساختمون 6 طبقه. و آدم به اندازه یه ساختمون 6 طبقه زیر زمین گم شده باشه و کسی جز خدا از وجود آدم خبر نداشته باشه.

هر کدوم از ماها برای خودمون که مکان دنج به عنوان خلوتگاه داریم. ای خلوتگاه ها میتونه غار حرایی برامون باشه، محل صعود و عروجمون و حتی میتونه محل سقوطمون باشه. بستگی به خودمون به نفسمون داره.

ایراد ما آدما اینه که همیشه تو سختیا یاد خدا میوفتیم .

کلید خیلی از چیزها تو شکرگزاری هست.

شکرگزاری یعنی چی؟

کی باید شکرگذاری کنیم؟

در چه حالت شاکر نخواهیم بود؟

من من من من من من .....

یادمون نره شیطان قسم خورده تمام تلاششو در عدم شکرگذاری ما بکنه

۲۰
خرداد
هو الحق
آدم باید افسار هوا و هوسش را داشته باشد و سوار بر آن باشد، نه اینکه هوا و هوس سوار بر آدم باشد.
کنترل چشم خیلی مهم هست. همین کنترل نکردن کار را سخت می کند و یک راه کوتاه تبدیل به یک راه طولانی می شود. چه بسا چند ساله.
تو از کسی خوشت می آید، محبتی نسبت به او در تو ایجاد شده، دوست داری مدام او را تماشا کنی. در این لحظات باید مواظب چشمت باشی،مواظب نگاهت باشی. عشق اینجا همچون یک مهمان ناخوانده بر تو وارد می شود. این مهمان ناخوانده دیگر حبیب خدا نیست، دلت را بردار و قایم کن، ببر پشت عقلت.
اگر نتوانی عقلت را به کار بیندازی و دیر بجبی راه چند روزه تبدیل به راه چند ساعته می شود.
تو دل بسته ای و عاشق شده ای . یا می رسی ، یا نمی رسی. اگر برسی که بعد از وصال تازه عقلت به کار می افتد و عشقت پایدار نمی شود. اگر نرسی : یا می توانی فراموش کنی ، یا نمی توانی. مدت فراموش کردن و خارج کردن این عشق از قلبت به همان خودنگه داری های اولیه بر می گردد، به همان دیدن ها بر می گردد. کار را بر خودت سخت نکن. از همین الان مواظب چشم و دلت باش. 
خداوند از چرخش چشمان ما با خبر هست، چرا نمی فهمیم این آیه را؟ چرا یقین نداریم به آیات؟ چه بلایی سر ما آمده که گوشهایمان کر شده؟چه گناهی کرده ایم که اینگونه بی اعتقاد شده ایم؟
عادت نده چشمانت را به دیدن هرچیزی، پاک کردن چشمان مصیبت هست. دلت به حال خودت بسوزد.
گاهی باید روی لوله های داغ نفت خوزستان وسط تابستان پا برهنه رفت تا یاد آتش جهنم افتاد. 

هرکه عاشق شد و عفت پیشه کرد و در همین حال از دنیا رفت، اجر شهید را دارد
پیامبر اکرم(ص)
۳۱
ارديبهشت
ما اشتباه بودیم، ما اشتباهی انقلاب کردیم! ما اشتباهی انقلاب کردیم! 
از اولش هم ما مافیا نداشتیم 
نه در نفت نه در شکر نه پسته! 
از اولش هم جنگی بین فقر و غنا نداشتیم 
نه در ظفر نه در قطر نه در کیش! 
ما اشتباه بودیم 
از اولش هم نه خان و خان‌زاده داشتیم نه آقا و آقازاده! 
پول نفت را داده‌ایم جدا پول رأی را هم باید بدهیم سوا! 
ما اشتباه بودیم 
این وسط نه چپ بودیم نه راست فقط تو هوا بودیم! 
از اولش هم نه چپ داشتیم نه راست 
فلان و فلان... حق مسلم ماست! 
سیگار و مافیایش 
نفت و دوست دارانش 
پسته و اقربایش 
چای و اصدقایش 
نه چپ دارد نه راست، ما اشتباه بودیم! 
اتوبان عدالت از وسط بهشت زهرا می‌گذرد اگر نگید ما اشتباه بودیم 
نه فاحشه در دبی داریم نه مافیا در نفت 
اینها همه توهم اکس است 
ما اشتباهی در داد بودیم! 
چپ و راست برادرند به کور چشم مافیا 
ما اشتباه به عقد دائم یا موقت این و آن بودیم! 
شاعر: مسعود ده نمکی


پ.ن: مطمئن باشید در تشخیص عکس دچار اشتباه شده اید.

چشم مانند یک قطعه پیچیده ای از مهندسی است و برخی بر این باورند که این ثابت می کند که خدا در واقع وجود دارد.

وقتی عکاس این اثر زیبا از روی بی حوصلگی به سمت سینک ظرفشوئی می رود که از تخلیه آن عکس بگیرد باورش نمی شد که بعد از ظاهر کردن این عکس با یک چشم روبرو شود که به او نگاه می کند.
در این تصویر آب چرخان در دور چاهک ظرف شویی عنبیه رنگی را شکل داده است که با نقطه سیاه وسط و همچنین کف ها که پلک ها را تداعی می کند، تصویر چشم را کامل کرده است.

۱۷
ارديبهشت

" ﺣﻠﯿﻤﻪ ﺧﺎﺗﻮﻥ ﺧﺎﻧﯿﺎﻥ " ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﯿﺪ ﺳﯿﺪ ﺣﻤﺰﻩ ﺳﺠﺎﺩﯾﺎﻥ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ﺳﯿﺪ ﻗﺎﺳﻢ 35 ﺳﺎﻟﻪ ، ﺳﯿﺪ ﺩﺍﻭﻭﺩ 27 ﺳﺎﻟﻪ ، ﺳﯿﺪﮐﺎﻇﻢ 19 ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﺳﯿﺪﮐﺮﯾﻢ 18 ﺳﺎﻟﻪ ، 85 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺳﺖ ...

ﺳﯿﺪ ﺩﺍﻭﻭﺩﺳﯿﺪ ﻗﺎﺳﻢ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ...
ﺳﯿﺪ ﺩﺍﻭﻭﺩ ﺳﯿﺪﮐﺎﻇﻢ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻭ ﯾﮏ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻧﺪ .ﺳﺎﻝ 61 ﺩﺭ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺑﻮﺩ .
ﺳﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﻘﺎﺳﻢ ﺳﺎﻝ 62 ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻓﮑﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ .
ﺳﯿﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 61 ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻓﮑﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﯿﺪ ﮐﺎﻇﻢﺳﯿﺪ ﺩﺍﻭﺩﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ 10 ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ﺳﺎﻝ 61 ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻓﺘﺢ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ . ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﯿﺪ ﺣﻤﺰﻩ ﻫﻢ ﺳﺎﻝ 65 ﻭ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺷﻠﻤﭽﻪ ﻭ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﮐﺮﺑﻼﯼ 5 ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ .
ﺳﯿﺪﮐﺮﯾﻢ 10 ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﻭ ﺳﯿﺪ ﻗﺎﺳﻢ 11 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺁﻣﺪﻧﺪ ...


ﺍﻣﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :


ﻫﯿﭻﻭﻗﺖ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺍﻡ . 5 ﺗﺎ ﺷﻬﯿﺪ ﺩﺍﺩﻩﺍﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺭﻓﺘﻪﺍﻧﺪ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ
ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﻋﺰﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﯾﺎ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ . ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ . 

فیلم صحبت‌های این مادر والامقام با عنوان "حلیمه خاتون"  حتما هردوتاشو دانلود کنید و ببینید
(1)
(2)

پ.ن: هیچ حرفی برای گفتن ندارم. از وقتی این مادر رو دیدم زبونم قفل شده. نمی تونم صبرش رو درک کنم. اما حلیمه خاتون افسانه نیست. 


برای شادی روح تمام شهدا صــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلوات

۲۲
فروردين
می نویسم تا یادم بماند
کتابی دارم به اسم "سلام خدای خوبم" که شامل جملات کوتاه و برداشتهای جالب از آیات قرآن است. می تواند تلنگر خوبی باشد برای آدمی. می تواند مشگل گشایت باشد. بهترین فالی که ممکن هست جوابت را در آن بیابی


تفعل من به قرآن
سه چیز رو درباره پدر و مادرت فراموش نکن:
1- احسان: (23) اسراء
2- تشکر: (14) لقمان
3- دعا: (41) ابراهیم
صفحه 96



پ.ن: حق با توست

۲۰
فروردين
"گاهی برای رسیدن به آرامش، آرامش زندگیمون رو بهم می زنیم." 

ما از چیزی مثل ازدواج دنبال آرامشش هستیم و (خودمو میگم) خیلی وقتا یادمون میره که آرامش در دست خداست. یادمون میره کی توی ازدواج "لتسکنوا" گذاشته! مثل بیماری که سرش درد میکنه، فکر میکنه استامینوفنه که سردردش رو خوب میکنه و یادش از محبوب میره، خداست که استامینوفن رو مایه ی تسکین درد کرده!


بسم الله الرحمن الرحیم

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (روم/21)

وَهُوَ الَّذِی {و او کسی ست که}
یُنَزِّلُ الْغَیْثَ {پایین می فرستد باران را}
مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا {بعد از آنکه (مردم) نا امید شدند}
وَیَنشُرُ رَحْمَتَهُ {و می گستراند رحمتش را}
 وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ {و اوست وَلِیُّ الْحَمِید} 

 شوری 28

۱۹
فروردين


روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ .
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭﻧﻮ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ .
ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ ۱۰ ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ( ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ).
ﮐﺎﺭﮔﺮ ۱۰ ﺩﻻﺭ ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﻭﻧﻮ ﺗﻮﺟﯿﺒﺶ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ .
ﺑﺎﺭﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ۵۰ ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ، ﭘﻮﻟﻮ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ .
ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ (ﮐﻮﭼﮑﯽ) ﺭﻭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﮐﺎﺭﮔﺮ .
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮﺷﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﮐﺎﺭﺷﻮ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻪ ﻭ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮ ﺑﺎﻫﺎﺵﻣﯿﺰﻧﻪ .
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺬﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ .
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺪ،ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯾﻢ .
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺳﺖ؛ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ،ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺬﺍﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﺪ…


پ.ن: پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

حالا انتظار دارى با پاى خودش بره از گرفتن یارانه انصراف بده!؟