تـــا به تـــا

تـــا به تـــا

حضرت سلیمان تختش بر باد بود؛ یعنی عالم بر باد است!

وقتی که می‌نویسی،
فکرکن به این‌که باید
از میان خواننده‌هات
یکی دو نفر کشته شوند...
نوشته‌ای که نتواند کسی را بکشد
به درد نمی‌خورد.
نوشته‌ای که تو را
توی تعلیق و غصه
از پا درنیاورد،
به درد
ویترین کتابخانه‌های ملی می‌خورد
و صورت روشنفکرهای مزخرف.
بخوان، غصه بخور.

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ اسفند ۹۷، ۰۳:۴۰ - سعید
    سلام

۲۰ مطلب با موضوع «خط خطی ها :: آخرنوشت ها» ثبت شده است

۱۴
بهمن


دهه شصت برای نصف یک مرغ از 4 صبح توی صف می ایستادیم چون بنابود عزتمان را به نفروشیم. دهه شصت برای نیم کیلو پنیر صف می ایستادیم چون شعار داده بودیم نه شرقی، نه غربی... دهه شصت حتی پک های سیگار هم کوپنی بود چون گفته بودیم ما شریک غم همه مظلومان جهانیم. دهه شصت برای بیست لیتر نفت توی سرما می ایستادیم چون می فهمیدیم جنگ جنگ تا پیروزی یعنی چه... دهه شصت برای یک نوع روغن، یک نوع برنج، یک نوع شامپو و ...برای یک نوع زندگی همیشه توی صف می ایستادیم...دهه شصت دهه صف بود. هم صف مخاصمه با امریکا هم صف گذران زندگی. ولی توی صف می خندیدیم. احساس تحقیر شدگی نداشتیم. چون رهبران مان ما را از آرمان های عزت مندانه انباشته بودند... اما امروز با کدام آرمان عزت مندانه صف ببندیم؟!
امروز که امریکا گویا شریک مودبی شده، امروز که برای پولهای نسیه پیش پیش چرخه های علم و تکنولوژی مان را متوقف کرده ایم، امروز که صدای حمایت از آزادی خواهان را فروخورده ایم، امروز که با وزرای جنگ رژیم صهیونیستی در یک مجلس سخنرانی می نشینیم، امروز که ترجیح می دهیم درباره هولوکاست چیزی نگوییم که به رفقای مودبمان بربخورد، امروز که فحاشی های آمریکایی ها را با سکوت پاسخ می دهیم... امروز چرا باید صف ببندیم؟
صف های امروز پشتوانه عزتمندانه ندارد. گویا برخی ته دل مردم را خالی کرده اند تا صف درست کنند.

پ.ن:

این عکس ناواضح ترین عکسها از صف های طولانی در زیر برف و سرما بود. عکسهای واضح تری هم بود که متاسفانه خیلی ها به بهانه ی انتقاد و حتی قدردانی آنهارا منتشر کردند. 

۱۳
بهمن

کوله بارش را برداشت و به راه افتاد.رفت که دنبال خدا بگردد و گفت:تا کوله بارم از خدا پر نشود بر نخواهم گشت.نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود.مسافر با خنده رو به درخت کرد و گفت:  چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن.و درخت زیر لب گفت:ولی تلخ تر آنست که بروی و بی ره آورد برگردی.کاش میدانستی آنچه در جستجوی آنی، همین جاست.

مسافر رفت و گفت:یک درخت از راه چه میداند، پاهایش در گل است، او هیچگاه لذت جستجو را نخواهد یافت.نشنید که درخت پاسخ داد:اما من جستجو را از خود آغاز کرده ام و سفرم را کسی نخواهد دید، جز آنکه باید .مسافر رفت در حالیکه کوله اش سنگین بود.
هزار سال گذشت، هزار سال پر پیچ و خم، هزار سال پست و بلند.مسافر بازگشت.رنجور و نا امید.خدا را نیافته بود ، اما غرورش را گم کرده بود.به ابتدای جاده رسید. جاده ای که روزی راه خود را از آن آغاز کرده بود.درختی هزار ساله، بلند بالا و سرسبز کنار جاده بود.زیر سایه اش نشست تا لختی بیاساید.مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را می شناخت.

درخت گفت:سلام مسافر ، در کوله ات چه داری، مرا هم میهمان کن.مسافر  گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده ام ، کوله ام خالی است و هیچ چیز ندارم. درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری، همه چیز داری.اما آن روز که می رفتی، در کوله ات همه چیز داشتی، غرور کمترینش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در کوله ات جا برای خدا هست.و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت.

دستهای مسافر از اشراق پر شد و چشم هایش از حیرت درخشید .گفت:هزار سال رفتم و پیدا نکردم و تو نرفته، این همه یافتی! درخت گفت:زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم . و پیمودن خود ، دشوارتر از پیمودن جاده هاست.

پ.ن:
هر کس ما اهل بیت پیامبر (ص)را دوست بدارد،پس باید فقر را چونان لباس رویین بپذیرد.
(یعنی آماده ی انواع محرومیت ها باشد)

حکمت ۱۱۲ نهج البلاغه


۱۲
بهمن

هو

مشهد، حرم، غیر قابل توصیف...

جای همه خالی.انشالله روزیه همه خیلی زود.دعاگوی همه بودیم. 

اما سوغاتی:


امام صادق (ع) مردم را به سه میم تقسیم کرده اند:

1- یک سری ها مغبوظ هستند: مغبوظ به معنی غبطه

2- یک سری ها مقبون هستند: مقبون به معنی ضرر

3- یک سری ها ملعون هستند: ملعون از ریشه لعن


مغبوظ کسی که امروزش بهتر از دیروزش باشد. مثلا بعد از سفر مشهدم بهتر از قبل از سفر مشهدم باشم

مقبون کسی که امروزش مساوی دیروزش باشد. یعنی رشدی نکرده باشی، تغییری نکرده باشی

ملعون کسی که امروزش بدتر از دیروز است. مثلا دیروز نماز صبح می خواندی امروز قضایش را می خوانی، دیروز دوست پسر،دختر نداشتی ولی امروز داری


پ.ن: انشالله که مقبون و ملعون نباشیم

۰۲
بهمن

یک بلیط
باز یک حال عجیب
پر شده از رنگ حرم
رنگ یک اذن ورود
رنگ یک گنبد زرد
هر حیاطی یک حوض
پر ز آب کوثر
و وضو بر لب حوض
باز هم اذن ورود
یک قدم تا مقصود
در همین حین میان رویا
ناگهان بغض مرا می گیرد
گویی انگار مشرف شده ام
به خودم می آیم
چند روزی به سفر هست هنوز …


پ.ن:

شدم زائر امام رضا

چند روزی ز سفر هست هنوز

انشالله شنبه شب عازمم

اول خواهر بعد برادر

دعاگوی همه هستم

دعا کنید دست خالی برنگردم

حلال کنید



۳۰
دی

خدایا اگر دستبند تجمّل، نمی‌بست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمی‌کرد پیدا، از آن گوشه کهکشان تیر ما را
ولی خسته بودیم و یاران همدل، به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و می‌برد توفان، تمام شکوه اساطیر ما را

درد نوشت:

آن زمان که دشمن به جانمان حمله کرد، شهدا ماراشرمنده کردند..

نکند این روزها که دشمن به نانمان حمله کرده، شرمنده شهدا شویم!!


***

دانشجو موذن یک ملت است واگر خواب بماند نماز امت قضا می شود...
شهید بهشتی

۲۷
دی


اگر قورباغه را به یکباره در آب جوش بیندازید بلافاصله به خاطر داغی آب از دیگ بیرون می پرد به همین دلیل ابتدا قورباغه ی زنده را در آب ولرم داخل دیگ می گذارند و سپس کم کم شعله را زیاد می کنند قورباغه به علت خونسرد بودن دمای بدنش همراه با دمای آب تغییر می کند و متوجه داغ شدن آب نمی‌شود تا اینکه زنده زنده می پزد.
حال اثر گناه هم در زندگی انسان به همین ترتیب است که به تدریج و آرام آرام انسان را به تباهی می کشاند

ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاس

(روم، 41)

(فساد گناهان مردم در صحراها و دریاها ظهور پیدا می کند.)


۲۴
دی


تا الان دقت کرده بودین؟

خداى متعال فرمود:

 یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا

سوره حجرات، آیه 13

 اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله هاى مختلف قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.


ما ها از این اختلاف تیره و قبیله چگونه استفاده کردیم؟ وسیله ای شد برای خود بزرگ بینی یا خود کم بینی



نمی دونم کیا توفیق خوندن  ادامه مطلب رو خواهند داشت...

۱۷
دی

این موجود موذی
با شلوار زرشکی
وارد حریم من شد
قرار است ذهن ها را مسموم کند
با ترشحات ذهن مسمومش؛
این موجود موذی، آرامش امامم را به هم می‌زند
آزارش می‌دهد
باید این نخاله را از حریم امن خانه دور کنیم؛
لعنت به این موجود موذی و همه دوستانش
لعنت به همه آن ظلم‌هایی که به مردمم کردند
لعنت به انگلیس و همه فرستاده‌گانش!

جک استراو به ایران آمد


در سکانسی از فیلم قلاده های طلا، در ملاقات دختر جاسوسی که کارمند سفارت انگلیس است با رئیسش، جملاتی طلایی رد و بدل می شود.
دختر نگران است که مسئولین سفارت به دلیل شلوغی ها ایران را ترک کنند و او تنها بماند.
مرد مسئول سفارت [سفیر انگلیس در تهران، سایمون گس] می گوید:

“ما سیصد ساله که توی این مملکتیم و نرفتیم. می دونی چند نفر از دست اندرکاران این کشور، خودشون یا بچه هاشون، تو دانشگاه های ما تربیت شده ند؛ یا تحت تربیت ما در دانشگاه های استرالیا و کانادا که هنوز مستعمره بریتانیاست. آینده این کشور دست بچه هایی است که ما تربیت می کنیم. پدر و مادرشون جرأت برخورد با ما رو ندارند. ما تازه شروع کرده ایم برای همه ارکان حاکمیت شون از حوزه و مرجعین تا دانشگاه و مجالس و دولت برنامه ریزی می کنیم.
پس ما هستیم، اینها میرند!”


تاریخ معاصر ایران نشان دهنده این واقعیت است که بخش اعظمی از مدیران اجرایی کشور، در حال حاضر یا خودشان یا خانواده شان در خارج از کشور به خصوص انگلیس، آمریکا و کانادا زندگی و تحصیل کرده یا می کنند و حتی برخی دارای تابعیت دوگانه هستند!
از خاوری ها و مهدی و فائزه هاشمی ها و نعیما طاهری ها و… که بگذریم، به گفته نشریه آمریکایی آتلانتیک، تعداد فارغ‌التحصیلان دکترا از آمریکا در کابینه روحانی بیشتر از دولت اوباما است!!!

کسی هم نمی تواند منکر شود که دانشجویان خارجی و اتباع دیگر کشورها در کشور متبوع هر دولتی، به عنوان یک عصری که می توان بر روی آن به عنوان مهره ای برای آینده آن کشور که در راستای اهداف آن دولت عمل کند، سرمایه گذاری اطلاعاتی و امنیتی نکند. به بیان دیگر، یکی از وظایف اصلی سرویس های امنیتی و جاسوسی، تربیت و استخدام عامل نفوذی در بین اتباع دیگر کشورهاست و چه بهتر که آن عامل، یک مدیر آینده در نظام کشور حریف یا رقیب باشد!

۱۴
دی

شخصی نان تازه ای به دست داشت و از کوچه ای عبور می کرد، شخص دیگری را دید که گریه و ناله می کرد، به او گفت چرا گریه می کنی؟ گفت: گرسنه ام! شخص نان به دست هم در کنار او نشست و به شیون پرداخت. شخص گرسنه به او گفت به جای گریه کمی از نان خود به من بده تا علت گریه من مرتفع شود. شخص نان به دست به او روی کرد و گفت: تا خود صبح برایت گریه می کنم ولی نان به تو نمی دهم.
باور کنید که تا از چیزهایی که روزی مان می شود و دوست می داریم انفاق نکنیم، در راه قرب الی الله ره به جایی نمی بریم.

۱۳
دی

میگویند 30 هزار دینار طلا رقمی بود که یزید به هر نفر از یاران تاثیر گذار حضرت در کوفه میداد تا حسین علیه السلام را رها کنند ! در واقع دینشان را خرید .
هر دینار چهار و نیم گرم طلا , هر گرم 96 هزار تومن 
به پول امروز یه چیزی حدود 13 ملیارد تومن !
اگر ما در سال 61 هجری بودیم چه میکردیم ؟؟؟
تازه این فقط برای این بوده که هیچ کاری نکن و تو خونه بشینن نه اینکه سر امام رو ببرند ...

هی وااای ! ما که ب خاطر 2 تومن کم فروشی میکنیم و دزدی میکنیم ....


وای بر کم فروشان!
آنانکه چون از مردم کالایی را با پیماه و وزن می ستانند،
تمام و کامل می ستانند
و چون برای آنان پیمانه و وزن کنند،کم می دهند...