تـــا به تـــا

تـــا به تـــا

حضرت سلیمان تختش بر باد بود؛ یعنی عالم بر باد است!

وقتی که می‌نویسی،
فکرکن به این‌که باید
از میان خواننده‌هات
یکی دو نفر کشته شوند...
نوشته‌ای که نتواند کسی را بکشد
به درد نمی‌خورد.
نوشته‌ای که تو را
توی تعلیق و غصه
از پا درنیاورد،
به درد
ویترین کتابخانه‌های ملی می‌خورد
و صورت روشنفکرهای مزخرف.
بخوان، غصه بخور.

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ اسفند ۹۷، ۰۳:۴۰ - سعید
    سلام

۴۱ مطلب با موضوع «خط خطی ها» ثبت شده است

۲۴
دی


تا الان دقت کرده بودین؟

خداى متعال فرمود:

 یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا

سوره حجرات، آیه 13

 اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله هاى مختلف قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.


ما ها از این اختلاف تیره و قبیله چگونه استفاده کردیم؟ وسیله ای شد برای خود بزرگ بینی یا خود کم بینی



نمی دونم کیا توفیق خوندن  ادامه مطلب رو خواهند داشت...

۱۹
دی
هو
برادرم رفته بود سفر و سوغات سفر بهمون یه خاطره گفت که بدم نیومد اینجا بنویسم.
تو راه مرز بازرگان بودیم که یهو دیدیم یه پیرزن کنار جاده ایستاده. خیلی پیر بود، خیلی پیر. تعجب کردیم. تو این سرما، کنار جاده یه پیرزن تنها . تو ماشین جا داشتیم، سرعتو کم کردیم و ایستادیم و گفتیم مادر کجا میری؟ گفت دارم میرم بازرگان  ( ما قرار نبود داخل بازرگان بریم و قرار بود از کنارش رد شیم) گفتیم می بریمت (در واقع راه رو دورتر کردیم برا خودمون). قبل از سوار شدن گفت : پسرم همین الان بهت بگم که من هیچ پولی ندارم که به عنوا کرایه بهتون بدم. اگه در راه خدا سوار می کنی سوار شم؟ گفتیم: ای حرفا چیه مادر، شما تاج سری.
تو راه ازش پرسیدم که: مادر چرا تنها اینجا ایستاده بودی؟ بچه ای ، نوه ای، کسی نبود باهات بیاد؟ گفت: تو دنیا فقط یه پسر دارم که ازدواج کرد و زنش بردش یه شهر دیگه. نه بهم سر میزنه ، نه خرجی میده. 
وقتی برادرم این ماجرارو می گفت به شدت ناراحت شدم. یه بچه به چه مرحله ای از قصاوت میرسه که اینجوری میشه؟آیا ممکنه منم روزی مثل اون بشم. نکنه بشم؟
وقتی رسوندیمش بهش یه مقدار پول هم دادیم. من نمی دونم مگه خرجش چقد می خواست باشه؟ با چشمامون دنبالش کردیم ببینیم کجا میره، دیدیم که رفت یه جایی نشست برای گدایی.

خدایا می ترسم، از خودم میترسم. میترسم منم روزی بشم همچون همین آدم ها. خدا گفته به پدر و مادرت اوف هم نگو، ولی ما کجای کاریم خدا.

از این نمونه ها کم نیستن. مثلا پیرزنی رو میشاختم که بچه ها و نوه هاش هر روز کتکش می زدن که چرا نمی میری، آخرش تنهاش گذاشتن و همون شب اول پیرزن بیچاره ایست قلبی کرد و مرد. چند وقت پیش تو خواب دیدیم که دخترش مرده، تو خواب می گفتم که اگه می دونست یک سال و نیم بعد از مادرش می میره این همه تلاش نمی کرد واسه مرگ مادرش.

یا پیرمردی که تو تهران ولش کرده بودن و اونم حواس پرتی داشت و از قضا برادرم پیداش می کنه و یهو میشناستش و می فهمه که همشهری هستیم و می فهمه که پسرش اونو از شهرمون آورده تهران و تو کوچه های تهران ول کرده تا دیگه هیچ وقت پیدا نشه .
خدایا به کجا داریم میریم. 
خدایا نه اخلاق درست حسابی داریم و نه اعصاب درست حسابی. بهمون اخلاق و اعصاب و صبر و ایمان بده
پرونده مون سیاهه خیلی
خدایا تو کمکون کن
http://www.askdin.com/gallery/images/3364/1____________8.JPG

http://software.rasekhoon.net/files/Forums/FRsList/ZolKafl/val3.JPG
۱۷
دی

این موجود موذی
با شلوار زرشکی
وارد حریم من شد
قرار است ذهن ها را مسموم کند
با ترشحات ذهن مسمومش؛
این موجود موذی، آرامش امامم را به هم می‌زند
آزارش می‌دهد
باید این نخاله را از حریم امن خانه دور کنیم؛
لعنت به این موجود موذی و همه دوستانش
لعنت به همه آن ظلم‌هایی که به مردمم کردند
لعنت به انگلیس و همه فرستاده‌گانش!

جک استراو به ایران آمد


در سکانسی از فیلم قلاده های طلا، در ملاقات دختر جاسوسی که کارمند سفارت انگلیس است با رئیسش، جملاتی طلایی رد و بدل می شود.
دختر نگران است که مسئولین سفارت به دلیل شلوغی ها ایران را ترک کنند و او تنها بماند.
مرد مسئول سفارت [سفیر انگلیس در تهران، سایمون گس] می گوید:

“ما سیصد ساله که توی این مملکتیم و نرفتیم. می دونی چند نفر از دست اندرکاران این کشور، خودشون یا بچه هاشون، تو دانشگاه های ما تربیت شده ند؛ یا تحت تربیت ما در دانشگاه های استرالیا و کانادا که هنوز مستعمره بریتانیاست. آینده این کشور دست بچه هایی است که ما تربیت می کنیم. پدر و مادرشون جرأت برخورد با ما رو ندارند. ما تازه شروع کرده ایم برای همه ارکان حاکمیت شون از حوزه و مرجعین تا دانشگاه و مجالس و دولت برنامه ریزی می کنیم.
پس ما هستیم، اینها میرند!”


تاریخ معاصر ایران نشان دهنده این واقعیت است که بخش اعظمی از مدیران اجرایی کشور، در حال حاضر یا خودشان یا خانواده شان در خارج از کشور به خصوص انگلیس، آمریکا و کانادا زندگی و تحصیل کرده یا می کنند و حتی برخی دارای تابعیت دوگانه هستند!
از خاوری ها و مهدی و فائزه هاشمی ها و نعیما طاهری ها و… که بگذریم، به گفته نشریه آمریکایی آتلانتیک، تعداد فارغ‌التحصیلان دکترا از آمریکا در کابینه روحانی بیشتر از دولت اوباما است!!!

کسی هم نمی تواند منکر شود که دانشجویان خارجی و اتباع دیگر کشورها در کشور متبوع هر دولتی، به عنوان یک عصری که می توان بر روی آن به عنوان مهره ای برای آینده آن کشور که در راستای اهداف آن دولت عمل کند، سرمایه گذاری اطلاعاتی و امنیتی نکند. به بیان دیگر، یکی از وظایف اصلی سرویس های امنیتی و جاسوسی، تربیت و استخدام عامل نفوذی در بین اتباع دیگر کشورهاست و چه بهتر که آن عامل، یک مدیر آینده در نظام کشور حریف یا رقیب باشد!

۱۴
دی

شخصی نان تازه ای به دست داشت و از کوچه ای عبور می کرد، شخص دیگری را دید که گریه و ناله می کرد، به او گفت چرا گریه می کنی؟ گفت: گرسنه ام! شخص نان به دست هم در کنار او نشست و به شیون پرداخت. شخص گرسنه به او گفت به جای گریه کمی از نان خود به من بده تا علت گریه من مرتفع شود. شخص نان به دست به او روی کرد و گفت: تا خود صبح برایت گریه می کنم ولی نان به تو نمی دهم.
باور کنید که تا از چیزهایی که روزی مان می شود و دوست می داریم انفاق نکنیم، در راه قرب الی الله ره به جایی نمی بریم.

۱۳
دی

میگویند 30 هزار دینار طلا رقمی بود که یزید به هر نفر از یاران تاثیر گذار حضرت در کوفه میداد تا حسین علیه السلام را رها کنند ! در واقع دینشان را خرید .
هر دینار چهار و نیم گرم طلا , هر گرم 96 هزار تومن 
به پول امروز یه چیزی حدود 13 ملیارد تومن !
اگر ما در سال 61 هجری بودیم چه میکردیم ؟؟؟
تازه این فقط برای این بوده که هیچ کاری نکن و تو خونه بشینن نه اینکه سر امام رو ببرند ...

هی وااای ! ما که ب خاطر 2 تومن کم فروشی میکنیم و دزدی میکنیم ....


وای بر کم فروشان!
آنانکه چون از مردم کالایی را با پیماه و وزن می ستانند،
تمام و کامل می ستانند
و چون برای آنان پیمانه و وزن کنند،کم می دهند...

۱۲
دی

گاه گاهی که به درگاه کریمی میروم
راه می پویم نه با پا بلکه باسر بیشتر


پ.ن:  

دستم که پای ضریحت نمی رسد
دست به دامن 
رویای حرم می شوم...

۰۸
دی

غــ ـ ـربت که فقــــط دور بــودن از خــــاکِ ســــرزمینــت نیســـت،

 وای بر غــ ــ ـربتِ خـــانگــــی !!!

میان کســــانی که ادعـــــا می کنن همــــزبانِ تــواند

و یکــــی از هــــزاران حـــرفت را

نه درکــــ نه احســــاس نه به شنیـــدن، نمیـــدانند ،نمی فهمنـــد، نمی شنــــوند فقط هستند که باشنـــد ،

تا "" تــ ـــ ـو "" در پیلـــه تنهــــایی ات آشـــکارتر خفقــــان بگیـــــری ، .

۰۷
دی

جوانی از آیت الله بهجت پرسید:

من نمیتونم گناهی رو ترک کنم، راهی به من پیشنهاد کنید.

آیت الله بهجت فرمود: زیاد استغفار کن...

پ.ن:

بی تعارف خیلی از ماها مبتلا به گناه یا گناهایی هستیم که دوست داریم ترکشون کنیم ولی نمی تونیم. این گناه میتونه دروغ باشه، میتونه ظن بد باشه،میتونه غرور باشه، میتونه من من کردن باشه،پز دادن،منت گذاشتن، حتی فراموشی (فراموشی توبه،فراموشی قول دادن های متعدد به خود و خدا،عهد بستن ها)، و هرچیز دیگه ای که یا پنهونه(یعنی خدا و خودمون می دونیم) یا آشکار (یعنی همه می دونن) . و ما خسته شدیم از این گناها، ولی توبه مون فایده نداره و اگه موقعیتش پیش بیاد دوباره همون آش و همون کاسه

 کاش یادم نره استغفار کردن

یادمه یه روز یه دوست خوب بهم گفت که وقتی می خوای کاری بکنی با خدا معامله کن، ولی بهم نگفت چجوری باید با خدا معامله کنم. از اون روز سالها میگذره،نزدیک 8 سال و بهترین کارهای خوبی که ممکن بود تو عمر کوتاهم انجام بدم تو این سال ها بود که انجام دادم مثلا، ولی نیت کردن یا همون معامله کردن با خدارو بلد نبودم. چند روز پیش یکی یه حرف قشنگ بهم زد و گفت : وقتی می خوایید یه چایی بریزید نیت کنید که ثواب ان چایی رو تقدیم می کنم به پیامبر و دوباره بگید ثواب این نیت رو تقدیم می کنم به همه ی امواتم. گفت تا میتونید از این موقعیت ها استفاده کنید و کرور کرور ثواب واسه خودتون جمع کنید. منتها اگه اونی که براش چایی رو ریختید ازتون تشکر نکرد ناراحت نشید. فکر می کنم اینم یه جور معامله ست دیگه. باید بستش بدم به کل زندگیم. باید سعی کنم تا میتونم ثواب جمع کنم.

پس باید تمرین صبر کرد

کاش یادم نره


من الان تو آیندم

۰۴
دی
وقتی اولین عکسو دیدم،خندم گرفت.گفتم اینم مشکله آخه و مقایسه کردم مشکل اونو با مشکلات خودم. مشکل اون برای من چیزی نیست،اصلا مشکل نیست.

تو زندگی عادی هم همینطوره. یه پله برای منی که پاام سالمه اصلا مشکل نیست. ولی همین یه پله برای یکی که رو ویلچره یعنی یه مشکل، اگه تنها باشه و کسی هم نباشه تا کمکش کنه که کار سختتر میشه.

یکی از هم اتاقیام تو خوابگاه نابینا بود.یادمه یک روز برقها رفت و ما کلا موندیم تو تاریکی مطلقی که خوابگاه و محوطه رو احاطه کرده بود چکار کنیم.حتی نور موبایل هامون هم کافی نبود برای دیدن جلو پامون.دوست نابینامون شد چراغ ما و خیلی راحت مارو می برد به سمتی که باید می رفتیم.

تلاش حلزون برای رد شدن از این مانع واقعا ستودنی هست

و ما شاکر نیستیم


۲۶
آذر

از جمله کسانی هستم که اسمم واسه پیاده روی اربعین دراومد و نتونستم برم، چون پدرم نذاشت و استدلالش فقط همین بود که میری میمیری.

همین استدلال همین بهانه سالهاست که دل پدر رو نرم نمی کنه تا من ناکام از این دنیای لعنتی نرم. آخه شنیدم اونی که بمیره و کربلا نرفته باشه ناکام هست.

اولا برام فرقی نمی رفت کربلا، امام زاده بهلول، مشهد و هر زیارت گاهی، تا اینکه یهو یکی که میگفتن اسمش امام رضاست چنان محبتی انداخت تو این دل وامونده و این دل رو با عشق آشنا کرد و عشق شد امام رضا

معنی کربلارو نمی فهمیدم، هیئت که می رفتم میدیدم که خیلیا میگن کربلا کربلا، همین کلمه اونقدر تکرار شد که بالاخره این محبت و این نیاز درم ایجاد شد و الان سالهاست که در این حسرت بسر می برم.

وقتی که نیازمند عشق کعبه نبودم ناگاه خود را در مقابل کعبه یافتم و باورم نمی شد در آغوش که هستم، اصلا اینجا بودن یعنی چه، نمی فهمیدم.

الان سالهاست محتاج آغوش حرم شش گوشه شدم و این حسرت همچنان با من باقیست. 


گدا شدن به در خانه دوست قصد دیدن اوست
وگـرنه نان گــدایی که هـر گــــدا دارد ...


گاه از خواستن خسته میشم. حکمت این انتظار رو نمی تونم بفهمم

خوره ای رفته به جان من و هر دم گوید:

تو اگر پست نبودی حرمت می بردند